خانه » مهارت نوشتاری » ۴ انشا در مورد اذان

۴ انشا در مورد اذان

انشا درباره صدای اذان و مسجد

انشا درباره صدای اذان

انشا اذان – صفحه ۲۱ کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

انشا با موضوع اذان و مسجد به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

۱- موضوع انشا صدای اذان

صدای ملکوتی اذان موذن از گلدسته های فیروزه ای مسجد محله پر کشیده و آرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست. بار دیگر آرامشی گرفتم و کام جانم شیرین شد از حلاوت این نوای روحبخش ” الله اکبر ، الله اکبر

آری تو بزرگی، بزرگتر از آن چه در ذهن و عقل ما بگنجد. تو بزرگی و من حقیر در برابر این همه عظمت و بزرگواری. آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم و نیازم را با تو راز گویم؛ نیاز تو را داشتن، تو را خواستن و با تو بودن.

هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند. وقتی موذن می خواند:

اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله “به خود می آیم. بله منم؛ من که باز شهادت به یگانگی و بی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم. حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه و پر معناتر از این ذکر می فهمم و می گویم وای بر من اگر گاهی تو را با غفلتم فراموش می کنم. من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم. حال عجیبی دارم در خود غرقم که باز می شنوم؛

” اشهد انّ محمّداً رسول الله، اشهد ان ّ محمّداًرسول الله “ چقدر این شهادت دادن را دوست دارم! احساس خوب اینکه مسلمانم ومحمد (ص) پیامبرم و اینکه روزی پنج مرتبه با زبانم و هزاران هزار بار با دلم او را نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی !

” اشهد انّ علیا ً ولی الله ، اشهد انّ علیّاً ولی الله “

نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد و از اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم

دیگر چه غم دارم و چه کم؟! وای بر من اگر نتوانم آن بنده ی شایسته ای باشم که تو می خواهی! وقتی این سه شهادت را می شنوم و می خوانم که تو خدایم، محمد (ص ) پیامبرم وع لی ( ع ) ولی وسر پرستم است حس عجیبی به من دست می دهد؛ حس پرنده ا ی که از قفس تنگ خودش رها می شود و در آسمان عشقش به پرواز در می آ ید.

باز موذن می خواند ” حی علی الصلوه، حی علی الصلوه “ شتاب به سوی نماز. شتاب ؟ آری شتاب به سوی خوبی ها، به سوی عشق و به سوی معشوق ازلی وابدی. این شتاب زیباست ولازم و واجب. می شتابم تا بر سجاده ی مهربانیت بنشینم وبرای تو بگویم و از تو بخوانم.

حی علی الفلاح ، حی علی الفلاح “شتابی دیگر برای چه ؟ آری رستگاری. رستن از دنیا و مادیات. رستن از خودهایی که مرا احاطه کرده اند؛ خودبینی ها، خودپرستی ها، خود شیفتگی ها و هزاران خودهایی که نمی گذارند به تو برسم پای قلبم را در زنجیر می کنند .پس می شتابم تا برهم از آ ن ها و برسم به یکی که آن توی . این است رستگاری.

می شنوم: ” حی علی خیرالعمل ، حی علی خیرالعمل “ احساس می کنم و باورم این است که شتاب هایی را که فرمانم می دهی شتاب های لذت بخشی است و این بار شتاب برای بهترین کارها آری می دانم به این کار که مرا خواندی بالاتر از هر کاریست که در دنیا دارم و انجام می دهم بهترین کاریست که نه برای جسمم بلکه می توانم برای ساختن روح و جانم انجام دهم؛ کاری پراز خیر معنوی، پراز زیبایی اخروی. آه چه احساس خجسته ایست!

بار دیگر آن کلام زیبا راشنیدم ” الله اکبر ، الله اکبر “وبار دیگر باوری دوباره که تو باعظمتی، بزرگی، بزرگتر از پندارهای ما و چه ستودنی است این بزرگی ات!

خود را چون قره ای در دریای بیکران مهر و رحمتت حس می کنم، جانم از عشق دیدارت لبریز است. تاکنون چنین حس زیبایی نداشتم. امروز که می نویسم واذان را بر لب از جانم می خوانم زیباترین حال را دارم حسی معنوی، حسی چون رودهای روان که از دریای مهربانی تو سر چشمه می گیرند.

لا اله الا الله “ با شنیدن این ذکر هر چیز دنیوی بار دیگر ارزشش را برایم از دست داد. از هرچه وابستگی بود رها شدم آن چه را تا امروز دوست داشتم و در گوشه ای از قلبم برایش جای خاصی باز کرده بودم کوچک و بی ارزش شد؛ چون نام تو را شنیدم وخواندم جز تو کسی برایم نیست که اینچنین با ارزش باشد. می دانم این خداهای دروغین که انتظار معجزه از آن ها داشتند پوچ وبی ارزش اند وتنها تویی که خدای منی.

تورا می ستایم که ستایشت آرام روح و جان من است.

و حال پس از شنیدن این نغمه جانبخش چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عشقت می سپارم، آرام و آسوده جان دست هایم را به سوی آسمان تو بالا می آورم و نیت دیدار تو را می کنم. به گفت وگو با تو می نشینم ای بهترین معبود من! جانم را با نور یادت همواره شاداب و تازه و معنوی گردان!

۲- انشا در قالب داستان درباره اذان

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.

همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟

"<br

انشای ادبی در مورد اذان

صبح زود است و هنوز گرگ و میش صبح، چون صدای اذان را می شنوم خواب از چشمانم رخت بر می بندد یاد قرار ملاقاتم می افتم قرار ملاقاتی که در یک طرف عبدی کوچک و در طرف دیگر مولایی بزرگ قرار دارد. در چنین ملاقاتی که حتما هم بسیار سرنوشت ساز و مهم است، عجله نکردن اشتباهی بس بزرگ به شمار می آید. از جایم بر می خیزم و قصد وضو می کنم.

هنگامی که قطرات آب را بر روی صورتم می ریزم، در ژرفای ذرات آب، معبود را می بینم. معبودی که خالق و آفریننده همه چیز است. هنگامی که آب این مایه ی طهارت بخش را بر دستانم می ریزم، امیدوارم که دیگر از این دست کار خطا بر نیاید. هنگامی که پاهایم را مسح می کشم با تمام وجود به دنبال این هستم که دیگر این پاها به جایی نروند که در آنجا ذکر و یاد معبودم نباشد. بعد از آنکه از وضو فارغ شدم به سمت سجاده ام می روم و آن را به آرامی باز می کنم. ناگهان عطر گل یاس کل فضا را در بر می گیرد. عطری که در اعماق آن قدرت خالق نهفته است.

معبودی که بر همه چیز و همه کس تسلط کامل دارد و آفریدگاری که قدرت مطلق است. هنگامی که شروع به اقامه گفتن می کنم با هر تکبیر گویا دری از توحید به روی من باز می شود. چون اشهد ان لا اله الا الله می گویم گویا نه تنها این جمله بر زبان من جاری می شود بلکه اعماق وجودم و ذره ذره تنم نیز همه با هم بانگ تهلیل سر می دهند. وقتی که اقامه را پایان می برم باتکبیری ملاقات خود را با معبودم شروع می کنم. با تکبیری که در آن عشق به خدا نهفته است.

بعد شروع به خواندن سوره فاتحه الکتاب می کنم. ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است. حمد و ثنا مخصوص ذات باریتعالی است. قدرتی مطلق که هر چه داریم و نداریم از او داریم. کاش می شد به این آیه عمل کنم و کس دیگری را حمد و ثنا نگویم و چون خواستم این کار را بکنم کسی را تحسین کنم که با این قدرت و زیبایی بنده اش را آفریده. چون شروع به خواندن آیه بعد می کنم یاد گناهان و اشتباهاتم می افتم. کارهایی که نباید می کردم و انجام دادم.

خداوند متعال، این قادر مطلق، این بخشنده مهربان، نه تنها مرا به عذاب خود دچار نساخت، بلکه راه را برای هدایت من هموار و فراخ ساخت. خداوندا با چه زبانی می توانم از تو تقدیر کنم. ای کسی که واصفان حلیه جمالت به تحیر منسوب که ما عرفناک حق معرفتک و عاکفان کعبه جلالت به تقصیر عبادت معترف، که ما عبد ناک حق عبادتک. با خواندن آیه ی بعد به فکر سرانجامم می افتم به روز جزا، به روز درو اعمالم. اما تنها راه نجات در آن روز عمل کردن به دستورات مالک یوم الدین است. ای کاش توان این را داشتم که علاوه بر خواندن آیه بعد به آن نیز عمل کنم. کاش می شد فقط معبودم را بپرستم و تنها از او یاری بجویم. ای کاش می شد همواره این آیه را سر لوحه زندگیم قرار دهم و از هیچ احدی جز او استمداد نطلبم.

خداوندا! ای مهربان ترین مهربانان! ما را به راه راست هدایت کن. راهی که تو برای ما می پسندی.راهی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا! ما را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راه آن را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راهی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا راهی را که از نعمت دوستیت بهره مند ساختی نه راه کسانی را که مورد غضب قرار دادی و نه راه گمراهان.

هنگامی که سوره حمد را تمام کرده و شروع به خواندن سوره توحید می کنم، هر چه بیشتر به عظمت معبود بی همتایم پی می برم. به سوره توحید بسیار علاقه دارم زیرا شناسنامه خالقم است. چون آن را می خوانم با تمام وجودم پی می برم که معبودم یکتا و بی نیاز است.نه فرزندی دارد و نه زاده ی کسی است. هیچ کس همچو او نیست و هیچ شریک و یاوری ندارد. چون به رکوع می روم خود را در برابر خدایی می بینم که نخستین آغاز و آن واپسین بی انجام است .

اوست که دیده های بینندگان از دیدنش فرو ماند و اندیشه های وصف کنندگان ستودنش نتواند. اوست که آفریدگان را به قدرت خود آفرید و به خواست خویش به آنان جامه ی هستی پوشانید و آنگاه ایشان را به راهی که می خواست رهسپار کرد و به جاده ی محبت خود روان گردانید. چون از رکوع بر می خیزم و به سجده می روم با تمام وجود سعی دارم با نشان دادن حقارت خود در برابر خداوند متعال ذره ای از گناهان بی پایانم بکاهم.

سعی دارم با تضرع و زاری ام به آستان پاک و مطهرش حاجت هایم را بگیرم و به خواسته هایم برسم. چون به سجده اول می روم نشان می دهم که از خاکم که با قدرت معبودم بدین شکل تصویر شده، چون سر از سجده بر می دارم، نشان می دهم که باید در این دنیای فانی زندگی کنم و اعمال نیک بکارم. چون به سجده دوم می روم، می خواهم به عالم و ادم بفهمانم که به این دنیا دل نبندند زیرا همه از خاکیم و به خاک نیز باز می گردیم.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش چون از سجده دوم بر می خیزم خواستار اینم که به همگان بفهمانم همه ما در قیامت مثل هم هستیم و تنها چیزی که بین ما فرق می گذارد تقوا و اعمال صالحمان است. همانطور که آیه ی اِنَ اَکرَمَکُم عِندَ الله اَتقیکُم بر این موضوع دلالت دارد.

بعد از سجده ی دوم بار دیگر می ایستم و مانند رکعت اول از معبود بی همتایم خواسته هایم را می خواهم، و هنگامی که دست انابت به امید اجابت به درگاه خدای جل و اعلی بر می دارم، از او عاقبت بخیری خود و خانواده ام و تمام مومنان را در دنیا و آخرت می خواهم و چون بعد از رکوع و سجدتین شروع به دادن تشهد می کنم، گویا نه تنها خودم بلکه تمام اعضاء و جوارح و تک تک سلول هایم بانگ می دهند: که قطعا خدای دیگری جز الله نیست و محمد صل الله علیه و آله و سلم بنده و فرستاده اوست. بعد از آن وقت خداحافظی و وداع فرا می رسد.

همواره وداع ها سخت و دردناک بوده و اکنون نیز هست اما هیچ وداعی سخت تر از وداع با کسی نیست که او را از عمق دل و جان دوست داری. با دلی تنگ و پر از اندوه سلام می دهم :

السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته

السلام علینا و علی عباد الله الصالحین

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

و ملاقات من با معبودم به پایان می رسد. اما او همواره در کنار من است و همواره یار و محافظ من. تنها اوست که از رگ گردن به من نزدیک تر است. اما ای پروردگار من! هر چه گویم از تو کم گفته ام! ای خدایی که خود را به ما شناسانیدی و شیوه سپاسگزاری از خودت را به ما آموختی و در های علم پروردگاری ات را به روی ما گشودی و ما را به اخلاص ورزیدن در توحید خودت رهنمون گردانیدی و از شک ناباوری نگاه داشتی. پروردگارا! ما را در توحید و شناخت و ستایش خودت همواره پا برجا و مستحکم قرار بده و در های رحمت خود را به روی ما بگشای، و اما خدایا! ظهور آقا و مولا و سرورمان را هر چه زودتر نزدیک بگردان و مقدمات ظهورش را مهیا ساز و ما را از یاران و پیروان راستین حضرتش قرار بده.

انشا اذان

دلش مسجدی می خواست با گنبدی فیروزه ای و مناره ای نه خیلی بلند و پیرمردی که هر صبح و

هر ظهر و هر شب بر بالای آن الله اکبر بگوید.

دلش یک حوض کوچک لاجوردی می خواست و شبستانی که گوشه گوشه اش مهر و

تسبیح و چادر نماز است. دلش هوای محله ای قدیمی را کرده بود. با پیرزنهایی ساده

و مهربان که منتظر غروب اند. و بی تاب حی علی الصلاة.اما محله شان مسجد نداشت…

فرشته ها که خیال نازک و آرزوی قشنگش را می دیدند

به او گفتند : حالا که مسجدی نیست ، خودت مسجدی بساز.

او خندید و گفت : چه محال زیبائی، اما من که چیزی ندارم. نه زمینی دارم و نه توانی و نه ساختن بلدم.

فرشته ها گفتند: این مسجد از جنسی دیگر است.مصالحش را تو فراهم کن،

ما مسجدت را می سازیم.

اما او تنها آهی کشید. و نمی دانست هر بار که آهی می کشد، هربار که خدا را زمزمه می کند،

هر بار که قطره اشکی از گوشه چشمش می چکد، آجری بر آجری گذاشته می شود.

آجر همان مسجدی که او آرزویش را داشت.

و چنین شد که آرام آرام با کلمه، با ذکر، با عشق و با دعا، با راز و نیاز، با تکه های دل و

پاره های روح، مسجدی بنا شد. از نور و از شعور. مسجدی که مناره اش دعایی بود

و هر کاشی آبی اش، قطره اشکی. او مسجدی ساخت سیال و با شکوه و ناپیدا، چونان عشق.

و هرجا که می رفت، مسجدش با او بود.

پس خانه مسجدی شد و کوچه مسجدی شد و شهر مسجدی.

آدمها همه معمارند. معمار مسجد خویش، نقشه این بنا را خدا کشیده است.

مسجدت را بنا کن، پیش از آنکه آخرین اذان را بگویند.

از کتاب: “پیامبری از کنار خانه ما رد شد”

نقاشی مسجد و نماز برای رنگ آمیزی

شما می‌توانید انشاهای خود را با موضوع اذان و مسجد از قسمت نظرات برای ما ارسال کنید تا در سایت دانشچی قرار داده شود.

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *