خانه » مهارت نوشتاری » ۴ انشا در مورد آدم فضایی

۴ انشا در مورد آدم فضایی

۴ انشا با موضوع آدم فضایی به صورت ذهنی و ادبی

انشا در مورد آدم فضایی

انشا با موضوع آدم فضایی به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

انشا ذهنی با موضوع آدم فضایی – شماره ۱

در سرزمین‌های دور، در میان ناشناخته‌ترین سیاره‌های جهان، آدم فضایی‌ای بود که به ماجراجویی علاقه داشت. او به سیارک‌های اطراف سفر می‌کرد و با ستاره‌ها هم‌مسیر می‌شد. او دوستان زیادی داشت. یکی از روزهایی که آدم فضای روی قله سیارکش نشسته بود، دوربین را به دست گرفت تا به منظومه شمسی نگاه کند. او تک تک سیاره‌های آن را می‌شناخت اما آن چه بیشتر از همه نظرش را جلب کرده بود، کره زمین نام داشت. کره‌ای دو رنگ، سبز و آبی. کره زمین برای آدم فضایی عجیب بود و سوال‌های زیادی در ذهنش بودند که هر روز بیشتر می‌شدند. او از خود می‌پرسید آب اقیانوس‌ها چگونه نمی‌ریزند؟ درختان چگونه بر روی زمین استوار می‌مانند؟ پرندگان چگونه پرواز می‌کنند که هیچ‌گاه وارد فضای کهکشان نمی‌شوند؟

روزها گذشت و آدم فضایی با مشورت دوستان خود تصمیم گرفت که به زمین سفر کند. او نمی‌دانست در این مسیر پر پیچ و خم چه عجایبی در انتظار اوست. وسایل مورد نیاز خود را برداشت و با سفینه‌اش که یکی از بهترین دوست‌های او بود، از سیارک‌ خود خارج شد.

آدم فضایی از کاری که انجام می‌داد بسیار خوشحال بود و می‌خواست اطلاعات بسیار زیادی درباره انسان‌ها به دست آورد. زمانی که به جو کره زمین رسید، سفینه‌اش را در مزرعه‌ای خشک گذاشت و راهی شد. مسافت‌های طولانی را پیاده سیر کرد تا به یک شهر بزرگ رسید. وقتی وارد شد همه مردم از ترس فریاد زدند و پا به فرار گذاشتند. او نمی‌دانست چه اتفاقی در حال افتادن است؛ چون زبان انسان‌ها را نمی‌دانست و با حالت چهره ترس آشنا نبود. پس او نیز شروع به دویدن کرد. مردم که او را پشت سرشان می‌دیدند روی زمین افتاده و غش می‌کردند. صحنه عجیبی بود و آدم فضایی آن را دوست نداشت. تصمیم گرفت که از نیروی خود استفاده کند. با چند حرکت دست، حافظه مردم منطقه را پاک سازی کرد و به سمت سفینه‌اش رفت. او در حال بازگشت به سیارک خود به این می‌اندیشید که هر موجودی به سیاره خود تعلق دارد و نمی‌تواند در سیاره‌‌های دیگر زندگی کند.

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی 

انشا درباره ی آدم فضایی

انشای ادبی آدم فضایی – شماره ۲

بانام خدا انشای خود را شروع می‌کنم … موضوع انشا آدم فضایی، تنها در خانه در حال آماده کردن خوراکی برای تماشای فیلم حمله‌ی فضایی‌ها به زمین بودم. چراغ هارا خاموش کردم تاکمی هیجانی‌تر شود.روی مبل راحتی موردعلاقه‌ام نشسته بودم و منتظر شروع فیلم بودم.

بعد از چند دقیقه فیلم شروع شد. هنوز پنج دقیقه از شروع فیلم نگذشته بود که تلفن با صدای گوش‌خراشی زنگ خورد. تابه‌حال هم‌چین صدایی درنیاورده بود!تلفن را برداشتم ولی هیچ‌کسی پشت تلفن نبود. چند بار الو گفتم خواستم تلفن را قطع کنم،که صدایی آمد.((فقط پنج روز وقت داری)) این را مردی با صدای وحشتناکی گفت و قطع کرد. حدس زدم که مزاحم تلفنی بوده، پس بی‌خیال دوباره روی مبل نشستم و فیلم را تماشا کردم. صبح شده بود از خواب که بیدار شدم احساس ضعف کردم گفتم حتماً گرسنه‌ام.

بعد از خوردن صبحانه و یک دوش حسابی جلوی آینه رفتم تاکمی به خودم برسم. ولی چیزی توجّه‌ام را به خود جلب کرد. دماغم کوچک‌تر شده بود!! شاید مسخره به نظر برسد ولی معلوم بود چون دماغ من کمی دراز و افتاده بود ولی الآن انگار عملش کرده بودم. به فکر این بودم که چگونه این اتفاق افتاد ولی هیچ جواب منطقی برای این اتفاق وجود نداشت. کمی بیشتر دقت کردم ولی اینبار به‌کل صورتم و به تغییرات دیگری پی بردم .رنگ قهوه‌ای چشمانم کاملاً سیاه شده بود.

کم‌کم داشتم می‌ترسیدم. چه اتفاقی برای من افتاده بود؟ همین‌طور در حال فکر کردن بودم که تلفن دیشب یادم افتاد. یعنی امکان دارد؟ آن تلفن…؟ نه این اصلاً منطقی نبود ولی اگر واقعیت داشته باشد چه؟. روز بعد فرارسید. آن روز بیشتر احساس ضعف می‌کردم. امیدوار بودم آن روز هیچ تغییری رخ ندهد ولی شانس با من نبود. رنگم پریده بود و انگشتانم دراز شده بودند!!! روز دوم هم شروع خوبی برای من نداشت ولی احساس می‌کردم ذهنم رشد کرده. من کل روز را در خانه گذراندم. سه‌شنبه یعنی روز سوم فرارسید. آن روز به آینه نگاه نکردم و مستقیماً به‌طرف حمام رفتم. دیگر نمی‌خواستم اتفاقات بدی را ببینم که باعث زشت‌تر شدنم می‌شدند. در حال شانه کردن مو هایم بودم که دیدم تمام موهایم روی برسم جمع شده‌اند.

پریدم جلوی آینه وااای نه من کچل شده بودم. روز سوم را با غصه خوردن برای موهایم گذراندم. روز چهارم از راه رسید. آن روز نمی‌خواستم از تخت خواب بیرون بروم ولی حس گرسنگی مرا از اتاقم بیرون کشید. به آشپزخانه رفتم چیزی خوردم به اتاقم برگشتم و خوابیدم. آن روز هیچ تلاشی برای یافتن عیب و نقص‌هایم نکردم. انگار عادت کرده بودم. و اما روز پنجم! آن روز با اضطراب و نگرانی از خواب بیدار شدم. همه‌اش منتظر بودم اتفاقی بیفتد.جلوی آینه ایستادم و با دیدن خودم به وحشت افتادم. البته کمی هم خنده‌ام گرفت. خیلی بامزه و وحشتناک شده بودم. چشمان سیاه و درشتی داشتم.بدنم لاغر و استخوانی بود.سه انگشت داشتم و دماغ نداشتم. از همه بدتر کله‌ای اندازه‌ی کدوتنبل داشتم، یعنی دقیقاً شبیه فضایی‌های توی فیلم شده بودم.

خنده‌دار است نه؟ توی تمام این فکرها بودم که یک‌چیزی محکم به سرم خورد و از هوش رفتم. وقتی بیدار شدم دیگر در خانه‌ی خود نبودم. اطرافم پر از فضایی‌های عین من بود. بیرون را نگاه کردم از پنجره‌ی سفینه بیرون را نگاه کردم و کره‌ی زمین را دیدم. من در فضا بودم. بعد از مدتی یکی از افرادی که آنجا بود کنارم آمد و هشدار داد که مواظب باشم و سعی نکنم فرار کنم. از او پرسیدم که چه شده. او گفت که قرار است مارا به یک فضایی بفروشند تا ما برده‌ی او شویم به دستوراتش عمل کنیم. ولی من این را قبول نداشتم.

پس با زندانیان جمع شدیم و نقشه‌ی فرار کشیدیم. بعد از مدتی یکی از نگهبانان آمد. ما او را گرفتیم و من خود را جای او زدم. همه‌چیز خوب پیش می‌رفت ولی آن‌ها فهمیدند که من یک فضایی واقعی نیستم. برای همین فرار کردیم تا جایی پنهان شویم که یکی از در های سفینه باز شد و ما را به‌طرف بیرون کشید. چشمانم را بستم تا به‌آرامی بمیرم. ولی من می‌توانستم نفس بکشم چشمانم را به‌آرامی باز کردم تا ببینم چه خبر است ناگهان…..خود روی در تخت خوابم دیدم یک‌بار فهمیدم همه یک رویا بود.

 

انشا تخیلی درباره آدم فضایی – شماره ۳

چند تا آدم فضایی حوصله‌شان سر رفته بود. دوست داشتند بیایند و با آدم‌های زمینی دوست بشوند. آدم فضایی‌ها اخلاق آدم‌ها را نمی‌شناختند. آن‌ها به زمین نزدیک شدند و وسط میدان شهر فرود آمدند.

آدم‌ها از دیدن سفینه‌ی فضایی و آدم‌های عجیب‌وغریبش خیلی ترسیدند. همه جیغ می‌زدند و فرار می‌کردند. ماشین‌ها با سرعت ویراژ می‌دادند و سعی می‌کردند از هم جلو بزنند تا زودتر فرار کنند. آدم فضایی‌ها هر چه سعی کردند با آن‌ها حرف بزنند، نشد.

آدم فضایی‌ها فکر کردن شاید این‌ها همه‌شان دیوانه‌اند. گفتند بهتر است برویم یک جای دیگر از زمین، شاید مردم آنجا حالشان خوب باشد. آن‌ها دوباره سوار سفینه‌شان شدند و راه افتادند این بار اتفاقاً وسط یک ارتش که همگی تفنگ داشتند فرود آمدند. ولی تا می‌خواستند از سفینه پیاده شوند آدم‌های زمینی شروع کردند به شلیک کردن. آدم فضایی‌ها ترسیدند و دوباره سوار سفینه‌شان شدند.

آن‌ها تصمیم گرفتند به سیاره خودشان برگردند چون حال مردم زمین خوب نبود.
فضایی‌ها سفینه‌شان را روشن کردند و راه افتادند. آن‌ها به مردم زمین نگاه می‌کردند و برایشان دست تکان می‌دادند و می‌رفتند اما هیچ‌یک از مردم زمین به آسمان نگاه نمی‌کرد. دل آدم فضایی‌ها گرفت. تا اینکه یک‌دفعه دیدند از داخل یک‌خانه‌ی قشنگ چند تا آدم که البته کوچک بودند، برای آن‌ها دست تکان می‌دهند و هورا می‌کشند.

آدم فضایی‌ها انقدر ذوق کردن که تصمیم گرفتند یک‌بار دیگر روی زمین فرود بیایند. آن‌ها با دقت به سمت همان خانه‌ی قشنگ رفتند. آنجا یک مهدکودک بود. سفینه فضایی روی دیوار مهدکودک نشست. آدم فضایی‌ها اول یواشکی به بچه‌ها نگاه کردند. بچه‌ها نه ترسو بودند، نه عصبانی! خیلی هم خوشحال بودند و می‌خندیدند. مثل‌اینکه هرکسی می‌توانست با بچه‌ها دوست بشود.

آدم فضایی‌ها از سفینه بیرون آمدند . یک ساعت با بچه‌ها بازی کردند. انقدر بچه‌ها مهربان بودند که آدم فضایی‌ها اصلاً دلشان نمی‌خواست دیگر به سیاره خودشان برگردند. اما یک‌دفعه درباز شد و مربی مهد وارد شد و شروع کرد به جیغ زدن. آدم فضایی‌ها خیلی سریع سوار سفینه‌شان شدند و جیم شدند. آن‌ها یک عالمه عکس بچه‌های زمینی را برای دوستان فضایی‌شان به‌عنوان سوغاتی بردند.

انشا کودکانه آدم فضایی – شماره ۴

من که نمی‌دانم آدم فضایی چیه…

حتما یک فامیلی است مثلا عرشیا آدم فضایی شاید هم اسم یک دانشمند است.

یا به آدم‌های بزرگ، آهنی و غول پیکر می‌گویند آدم فضایی ولی آنها که وجود ندارند!

چگیزخان مغول یک آدم غول پیکر بوده ولی همه می‌دانند که چگیزخان مغول زمینی بوده است.

پدرم می‌گوید اصلا چیزی به عنوان آدم‌فضایی وجود ندارد فقط تو کتاب ها وجود دارند. بعضی‌ها که روبات می‌سازند به روبات‌شان می گویند آدم فضایی.

دیروز که به یک فروشگاه اسباب بازی فروشی رفته بودم یک پسربچه به مادرش گفت اون آدم فضایی را برام میخری و مادرش هم قبول کرد و خرید.

چند روز پیش هم شنیدم که یه نفر به کره‌ی ماه سفر کرده او یک مسافر فضایی بوده است حتما وقتی برگردد یک آدم فضایی شده است.

خواندنی: انشای دانش آموزی
ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

6 دیدگاه

  1. انشای اول خیلی عالی بود ممنون از زحماتتون

  2. انشای اول بد نبود
    انشای دوم اخرش یکممم خوبه
    سومی هم افتضاااح خیلی بچگونس
    زشته یه کلاس نهمی اینارو بنویسه:/

  3. انشای اول خیلی خوب بود انشای دومم بد نبود ولی انشای سوم خیلی چرت بود

  4. اولی خیلی خوب بود دومی هم بد نبود

  5. اولي عااااالي بود دوميم بد نبود ولي سومي خيلي بد بود ولي بازم مرسي از زحماتتون♥️

  6. اولیه دقیقا فیلم حلقس فقط تویه اون در مورد جن بود و مهلتش ۷ روز بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *